رنسانس
رنسانس (Renaissance) : نوزایی ، تولد دوباره ، تجدد گرایی
رنسانس ، جنبشی فکری و عقلانی ، فردگرا و هنری است که در سده چهاردهم از شهرهای شمالی ایتالیا سرچشمه گرفت و در سده شانزدهم میلادی به اوج خود رسید و به طرق مختلفی در سراسر اروپا انتشار یافت. در دوره رنسانس اروپا ، بسیاری از متفکران کوشیدند عناصر گذشته یونان را در سنت کلاسیک تمدن غربی بازیابی کنند و آن را در جهان جدید وارد سازند.
تا قرنی پیش ، رنسانی را «تولد دوباره هنر و ادبیات تحت تاثیر سرمشق های کلاسیک باستان» و یا «کشف جهان و انسان» تعریف کرده بودند ؛ ولی تاریخ نویسان سده بیستم نظرهایی تازه در مفهوم و حدود زمانی این جنبش پیش نهاده اند.
کشف جهان و کشف انسان ، رنسانس را از دوره های پیشین متمایز می کند. میل کشف جهان ، میل به کشف عالمی است که از نظر نجومی بسیار بزرگتر از محدوده قابل مشاهده ما می باشد. کشف عظمت های انسان و بازگشت به کرامت انسانی نیز از نشانه های بارز این دوره است. چنان که متفکرانی چون فوکو معتقدند انسان ، اختراع جدید تمدن غربی از سده شانزدهم به بعد است. انسان رنسانس از حیث فردی ، دارای کرامتی است که نمی توان مانند کودک با او رفتار کرد. بنابراین تمام چیزهای اطراف او ، از روابط خانوادگی گرفته تا رابطه با بالادست و زیردست تغییر می کند.
رنسانس به معنای تجدید کردن است. در واقع ، پس از آن که چیزی در جامعه ای متروک یا فراموش شد ، می تواند دوباره حیات نوینی بیابد. گویی ما یک ریشه یا سر منشا داریم که می توانیم هر بار بدان باز گردیم. اروپاییان این سر منشا را همواره یونان می دانستند.
رنسانس ، دوره کلاسیک باستانی را نقطه اوج آفرینش هنری به شمار آورد و این همان دورانی بود که با رنسانس ، تولد دوباره آن حقیقت یافت. در واقع رنسانس هنگامی آغاز شد که مردم دریافتند که نحوه زندگی قرون وسطاییشان به پایان رسیده است.
سست شدن قیود فئودالی ، توسعه تجارت بین المللی ، انباشت سرمایه در بانک مدیچی ها در فلورانس و در خزانه واتیکان ، و نیز کیش شخصیت برخی حاکمان ، از عوامل مهم پیدایی و پیشرفت رنسانس بودند. با رنسانس هنرمند موقعیت اجتماعی تازه ای به دست آورد ؛ چنانچه اگر قبلا هنرمند در ردیف صنعتگر ماهر بود ، دیگر او را همچون انسانی والا و برخوردار از موهبت نبوغ ، می ستودند.
اصطلاح «تولد دوباره» را نخستین بار وازاری به کار برد و به احتمال قوی یاکوب بورکهارت با انتشار کتاب « تمدن رنسانس در ایتالیا » آن را در معماری وسیع تری رایج کرد. «راسکین» در کتاب « سگ های ونیز» نیز از اصطلاح «دوره رنسانس» استفاده کرده است.
وازاری آغاز مجسمه سازی رنسانس را در آثار نیکولا پیزانو می دید ، زیرا وی نقش مایه هایی از مقابر سنگی کلاسیک را به عاریه گرفته بود.
در هنرهای تجسمی این اصطلاح معمولا برای توصیف تقلید آگاهانه نقوش کلاسیک یا بازگشت آگاهانه به معیارهای ارزشی کلاسیک به کار برده می شود.
اگرچه ایتالیا خاستگاه رنسانس بوده و در آنجا این دگرگونی فرهنگی و هنری با درخشش بسیار رخ نموده است ، سایر نواحی اروپا نیز سهمی مهم در بسط و غنای دستاوردهای آن داشتند.
در تاریخ هنر ، معمولا دوره رنسانس را به مراحل آغازین (حدود 1300 تا 1420 میلادی) ، پیشین (حدود 1420 تا 1500 میلادی) و پسین یا اوج (حدود 1500 تا 1527 میلادی) بخش می کنند. بسیاری از مورخین بر این عقیده اند که نقاشی در دوره رنسانس در حدود سال 1500 میلادی آغاز شد و با مرگ لئوناردو داوینچی در سال 1519 و رافائل در سال 1920 میلادی پایان گرفت.
در رنسانس ، همچنین تحولی سریع در وسایل و اسلوب های هنری رخ داد. اسلوب رنگ روغنی جای تمپرا را گرفت. لعاب رنگ کاری تجسم گرمی به طراوت پوست و گوشت را در نقاشی امکان پذیر کرد ، فضای تصویر را ژرف تر نمود و سایه پردازی رنگی را تنوع بخشید. با کاربرد اسلوب جدید ، ضرورتا استفاده از بوم پارچه ای به جای بوم تخته ای معمول شد.
استفاده از رنگ روغن در نقاشی ، اولین بار توسط نقاشان شمال اروپا صورت گرفت ، (تقریبا یکصد سال قبل از آن که نقاشان ونیزی آن را به کار بگیرند) استفاده از رنگ روغن در کار ساده تر بود و دیرتر خشک می شد و ضمنا کاملا مناسب مقصود نقاشان شمال بود که به تدریج به سوی طبیعت گرایی و سایه روشن کاری متمایل می شدند.
یان وان آیک (حدود1441-1390) از نقاشان مشهور هلندی سده پانزدهم ، از اولین هنرمندانی بود که مفهوم عمق نمایی جوی را درک کرده و در آثارش به کار برد. این گونه عمق نمایی با نمایش اثر محو کننده جو در آثار این هنرمند نشان می دهد که وی به خوبی توانسته است رنگ روغن را با مهارت بی سابقه ای به کار برد. تابلوی «جووانی آرنولفینی و نوعروسش» یکی از آثار وی است که انسانی شدن موضوعات تصویری را در آن عصر نشان می دهد. بانکدار و همسرش در مرکز صحنه قرار گرفته اند و با آنکه خبری از وجود قدیسان نیست، فضای معنویت بر صحنه حاکم است. تمام اشیا در این اثر به گونه ای نمادین برای نشان دادن تقدس ازدواج به کار رفته اند. عروس و داماد ، دست در دست یکدیگر، سوگند ازدواج یاد می کنند. هر دو کفششان را درآورده اند ؛ زیرا آیین ازدواج ، این اتاق را به مکانی مقدس تبدیل کرده است. سگ کوچک هم نشانه وفاداری است. شمع روی شمعدان چند شاخه که در روز در حال سوختن است اشاره به حضرت مسیح دارد كه همه چیز را می بیند. به نظر می رسد این دو نفردر اتاق تنها هستند. اما اگر در آینه انتهای تصویر خوب دقت کنیم ، تصویر دو نفر دیگر را که ظاهرا تازه وارد اتاق شده اند می بینیم. یکی از آنها باید خود نقاش باشد ؛ زیرا بر بالای آینه نوشته است : «یان وان ایک در آنجا بود.» با توجه به نظم تابلو به نظر می رسد هدف نقاش ، جاودانه و مقدس کردن ازدواج دو شخص خاص بوده است.
جووانی آرنولفینی و نوعروسش ، اثر یان وان آیک ، رنسانس
در نقاشی و مجسمه سازی ، استادانی چون جیوتو ، مازاتچو ، دناتلو ، سلوتر ، داوینچی ، میکل آنژ و تیسین زبان بصری تازه ای را بنیاد نهادند که در آن همچنان که در هنر کلاسیک باستان ، پیکر و کنش آدمی مهم ترین وسیله بیان مقصود هنرمند بود. توجه روز افزون به کالبد شناسی و تکمیل قواعد پرسپکتیو ، پویایی پیکرها و حضور وزینشان در فضای یکپارچه تصویری با حالت ایستادن راحت و مطمئنشان در مکانی محسوس را تامین کرد.
مونالیزا ، اثر لئوناردو داوینچی ، رنسانس ، محل نگهداری : موزه لوور ، پاریس
آلبرشت دورر (1528-1471) تنها هنرمندی بود که به سبک رنسانس ایتالیا به طور کامل توجه کرد و آن را یکی از هدف های ثابت زندگیش قرارداد. او از جمله هنرمندانی بود که نظریه تناسبات کالبد آدمی را تحت ضابطه آورد. در تابلوی «چهار حواری» از آخرین آثار دورر، هنرمند علاقه اش به آرمان پروتستان ها را بیان کرده و آدمیان را از افتادن در دام مشکلات زمانه بر حذر می دارد. این پیکره ها تمام هنر دورر را بیان می کنند. این چهار پیکره ، نمایندگان چهار مزاج روح بشر و چهار دوره عمرآدمی و چهار فصل سال و.... هستند (عناصر اربعه).
چهار حواری ، اثر آلبرشت دورر ، رنسانس
در تحول هنر رنسانس از مرحله آغازین تا مرحله اوج ، روندی صعودی از طبیعت گرایی به سوی کلاسیک گرایی را می توان باز شناخت. دوناتلو از تقلید و گرته برداری از نقش مایه های منفرد کلاسیک خشنود نبود ، اما تلاش داشت تا روح مجسمه سازی کلاسیک را که شکوه و عظمتش مورد تحسین و ستایش نویسندگان باستان بود مجددا احیا کند. از آثار مشهور وی «مجسمه داوید» است که اولین مجسمه عریان به اندازه طبیعی از کلاسیک باستان به این سو بود.
بخشی از مجسمه داوید ، اثر دوناتلو ، رنسانس
گاه جیوتو که پیشرفت زیادی در طبیعت گرایی داشت ، در صدر سنت رنسانس قرار می دهند ، اما مازاتچو بیشتر در خور این مقام است. جیوتو بیشتر مشتاق بازنمایی واقعیت مرئی بود ؛ حال آن که رافائل می کوشید به منظم ترین صور طبیعت دست یابد. البته ، این گرایش کلاسیکی در رنسانس نتیجه تقلید هنرمندان از مجسمه های یونانی و رومی نبود ، بلکه نگرش های همانندی را باز می تابید. هنرمندان رنسانس از طریق تقلید صور طبیعی و گردآوری و تلفیق عناصر زیبای آن ، به تدریج قالب کلاسیک خاص زمان خود را ساختند. در واقع رنسانس در جریان بازشناسی هنر کلاسیک باستان تفسیری تازه از اصول کلاسیکی ارائه کرد که یک الگوی آرمانی جدید را پدید آورد. تا مرحله اوج رنسانس ، مسایل مربوط به بازنمایی طبیعت حل شد و دانشی وسیع مشتمل بر روش های ژرفانمایی ، کالبدشناسی ، برجسته نمایی ، تناسبات و غیره فراهم آمد. هنرمندان نسل بعد به جای آن که پژوهش در طبیعت را ادامه دهند ، آثار متاخر میکل آنژ را سرمشق خود قرار دادند. این رویکرد به معنای پایان روند کلاسیک گرایی رنسانس و آغاز جنبشی بود که منریسم نام گرفت.
«نقدینه خراج» یا «باج» ، اثر مازاتچو ، رنسانس
ماتیاس گرونوالد (حدود 1528-1480) یکی از بزرگترین فرد گرایان دوره رنسانس و هنرمندان با نبوغ و اصیل سده 16 آلمان بود. علاقه او بیشتر به منظره های غیر زمینی و به خصوص نمایش دو دنیای آسمانی و زمینی یا دوزخی معطوف بود.
در آثار گرونوالد جنبه هایى از تمثیل گرایى مذهبى و صحنه هاى هولناک و اندوه بار زندگى و هولناک ترین و اندوه بارترین صحنه های رنج عیسی مسیح به تصویر کشیده شده است . پیکره هاى نقاشى شده وى همواره بر زمینه ای از تاریکی و تیرگی که طبق کتاب مقدس بر زمین چیره شده، با عضلات و جوارح در هم تابیده مجسم شده است. وى همواره پس زمینه را تاریک و با نوری تابناک ، پیش زمینه را غرق در روشنایی مى ساخت و این اتحاد در میان زمان ، ابدیت و واقعیت و رمز به اثر گرونوالد شکوهی رعب انگیز بخشیده است.
محراب ایزنهایم ، اثر ماتیاس گرونوالد ، 1506 تا 1515 میلادی ، رنسانس
علاقه به رابطه میان انسان و طبیعت در آثار یکی از بزرگترین نقاشان فلاندر، پیتر بروگل (حدود 1569-1525) مهم تر دیده می شود. وی با وجود سفر به ایتالیا ، چندان تحت تأثیر هنر کلاسیک آن دیار قرار نگرفت. یکی از آثار وی به نام «شکارچیان در برف» از یک مجموعه پنج تایی باقی مانده كه بروگل ماه های سال را در آن ها مجسم كرده بود. در این اثر كه یكی از اولین وعالی ترین دورنماها در تاریخ غرب است، انسان چون عنصری فرعی بكار رفته و طبیعت موضوع اصلی تابلو است. از گوشه سمت چپ ، هیكل سنگین وخسته شكارچیان همراه با سگ هاى شكاری وارد صحنه مى شوند. زنان آتش روشن مى كنند و در دست عده اى روى دریاچه یخ زده سر مى خورند. ورود شكارچیان به صحنه و خط اریب تپه ، چشم بیننده را به اعماق تابلو می كشاند و وجود پرندگان در حال پرواز و درختان در پیش زمینه سمت چپ ، نگاه را در كل اثر به حركت در می آورد. كلیه جزئیات در سراسر تابلو به طرزی عالی با یكدیگر جوش خورده اند. تفسیر بروگل اغلب بسیار شخصی است و گاه وضع ناپایدار نوع بشر را به طنز می گیرد.
شکارچیان در برف ، اثر پیتر بروگل ، رنسانس